نشستم روی راحتیِ گوشه‌ی سالن، در دورترین نقطه از آدم‌ها قبل از راه‌افتادن یک شیشه عطر روی لباس‌هایم خالی شده بود و بوی زننده‌ای می‌داد کنار نشسته بودم و خدا خدا می‌کردم از این عطرهای دوهزاری باشد که بویش مثل الکل می‌پرد  منشی قدیمی دختری را که قرار بود منشی جدید شود، آموزش می‌داد مراجع که می‌آد، بلند می‌شی و با خوش‌رویی خوشامد می‌گی ماست‌بازی در نیاری ها نگی بشین تا صدات کنم بااحترام می‌پرسی که کارشون چیه، نوبت دارن یا نه، می‌گی بفرمایید بشینید، صداتون می‌کنم خواستن برن داخل درو براشون باز می‌کنی باید این دکمه رو بزنی بعدم با این دکمه درو می‌بندی c اول closeعه، o اول open» دختر جوان دیگری از پشت همان در کنترلی، اسمم را صدا می‌زند تا بررسی کند هستم یا نه می‌گوید نیم ساعت پیش مادربزرگت اومده بود» خانم میان‌سالی که آن طرف سالن نشسته و صورت مهربانی دارد، می‌گوید ببخشید تو رو خدا، مامان‌بزرگت که اومد و نگرانت بود، فک کردم یه بچه‌ی انقدی هستی» با دستش یک‌متری
آخرین جستجو ها